به گزارش روابط عمومی موسسه فرهنگی هنری ماهشید خرد، در رابطه با موضوع حکمت، معنایی نهفته در جامعه فرهنگی، میدانیم که مفاهیم فرهنگ و شخصیت از مسائل مهم علوم انسانی است و گویی مفهوم شخصیت بدون فرهنگ و فرهنگ بدون شخصیت جایی ندارد.
در پرداختن به این دو مفهوم فرهنگ و شخصیت میتوان بهتعاریف و صورتهای متعدد و متنوعی از هر کدام رسید اما به هر صورت، پرداختن به یکی همراه با دیگری است.
قرابت این دو در حدی است که با وجود تمایزهای این دو، روث بندیکت این دو مفهوم فرهنگ و شخصیت را معادل هم قرار میدهد. در هر جامعه و سازمانی نقش عامل انسانی بسیار حائز اهمیت است و هیچگونه مدیریت و سیاستگذاریهایی بدون توجه به فاکتورهای فرهنگی محیط نمیتواند به تدوین و برنامهریزی بپردازد.
آیا کارگردان میتواند بدون توجه به نقشهای بازیگر صحنه به تنظیم و تدوین سناریویی برآید؟ این نوشتار در بیانی فشرده میکوشد تا به طرح مسئلهای در نقش این بازیگر در گذشته و حال کند. در قسمت اول مروری بر گذشته انسان و مفهوم حکمت، دومین قسمت به نقش تاثیرگذار این حکمت در قالب الگوی مانند تیپهای نهگانه ایرانی و در قسمت پایانی جمعبندی و بهرهمندی از نظریههای نظریهپردازان در بیان الگوی فرهنگی نسبت به جامعه ایرانی است.
Knowledge، جایگاه دانش در جوامع گذشته بهویژه در جوامع کهن و برخوردار از تمدن، دربرگیرنده مفهومی به نام حکمت بود. در این حال از واژه Science چنین معنی وسیعی از آن استنباط نمیشود. حکمت در برگیرنده همه علوم مختلف بود که اعم از نظری یا عملی بودنش، همه علوم را در کنار هم و با هم داشت.
حکمت در کوشش خود، به سادگی همه ابعاد انسان را بهعنوان آخرین مخلوق خداوندی لحاظ می کند که باید پاسخگوی همه وجوه عمل خودش که شامل خودش و اجتماع او هم هست باشد. شیخ اشراق، سهروردی، حکمت خسروانی را که از منابع کهن ایرانی که در حکمت اشراق بهره میبرد، یادآور میشود حکمت، علمی تلقی میشد که از نسل انبیا و پس از آن به انسانهای شایستهای تعلق میگرفت.
این حکمت و دانش در جامعه ایران باستان در نزد حکیمان خسروی قرار داشت. حکیمان با داشتن شایستگیهای لازم و برخوردار از فرایزدی، مسئولیت اجتماعی و نظام اجتماعی جامعه ایران باستان را عهدهدار بوده از این رو مغان نقش ویژهای داشتند.
حکمت اعم از نظری و عملی بودنش، دانشی بود که نسبت به مسائل انسانی و نیازهای او پاسخی جامع و مانع و یکپارچه میداد. اما بهمرور زمان با گسترش عرصههای علوم مختلف، نگاه حکیمانه توام با وحدت جای خود را به دانش و علوم مختلفی داد تا بتواند تخصصیتر بهوجوه متعدد جنبههای زندگی انسان پاسخگو باشد.
بهموازات رشد روزافزون علوم در رشتههای مختلف در این عرصه، انسان با توجه به طبیعت ذاتیاش در یک حالت خواب و بیداری (غفلت) روی از آسمان (کنایه از بیتوجهی به رحمت الهی) برگردانده و مسیر راه خویش را پیش میگیرد تا با چیرگی بیشتر بر طبیعت، خدای خویش باشد.
رشتههای مختلف در علوم متعدد بهسرعت رشد کرده و با گذشت زمان، شاخه و زیرشاخههای بیشتر علوم پدیدار شد. ولی در همین حال رشد علوم و تکنولوژی و تخصصیتر شدن آن فرصت این تامل یکپارچه از انسان را گرفته و ساحت یکپارچه انسان را مورد تشتت بیشتری قرار داد.
از طرف دیگر، مسئولیت جامعه و نظام اجتماعی که پیش از این بهعهده حکما قرار داشت، در تعریف جدید به افرادی با عنوان نخبه واگذار شد و این نخبه خود در مسیر این گوناگونی علوم، به افرادی اطلاق شد که نگاه جامعی بر همه ابعاد مسائل انسانی نمیتوانست داشته باشد.
این آشفتگی در عرصه علوم مختلف به موقعیت انسان، بهمصداق حکایت پیل در مثنوی است. در این حکایت میبینیم در تاریکی (کنایه از جهل) هر کسی بر قسمتی از اندام فیل دستی میکشد و از منظر خود این اندام را به چیزی تشبیه میکند.
این حکایت به واقع شرح حال امروز مطالعات علوم انسانی است. شاخههای متعدد علوم که هر یک بهطور مستقل به مطالعه انسان پرداخته و درعینتوجه دقیقتر به این بخش از دیگر قسمتها جدا افتاده و بلکه همه وجوه متعدد را با هم نمیبیند.