روانشناسی و نابرابری اجتماعی
یادداشتی بر نوشتههای اساتید
به گزارش روابط عمومی موسسه فرهنگی هنری ماهشید خرد: مدت زمانی است که بر همه اندیشمندان علوم مختلف ضرورت این نکته روشن شده است که در عرصه علوم مختلف بهویژه علوم انسانی، حوزههای مختلف به همکاری و تعامل بیشتر توجه داشته باشند.
این مهم در قالب فعالیتهای بین رشتهای و بلکه فرارشتهای میگنجد.
اگرچه در سدههای گذشته همه این علوم تحت یک عنوان به نام «حکمت» جای میگرفت! لیکن این شیوه برای جوامع کوچک و بسته پیشین بود.
رشد جوامع و افزایش جمعیت بهمرور زمان و تخصصی شدن بیش از پیش بخشهای مختلف، مسیر دانش را به جدایی از هم کشاند.
بهطوری که امروز چنانچه فردی از منظر ذهنی، چیزی ذهنش را مشغول کند یا چنانچه مشکلی از نظر فیزیکی داشته باشد، ضروری است که باید بداند به نزد پزشک برود یا روانپزشک، نزد فیلسوف برود یا به نزد یک روانشناس! روشن است تشخیص این مسیر هم بهآسانی اتفاق نمیافتد.
البته در این مجال قرار نیست به نقد همه تلاشهای وسیع در حوزههای متعدد برآمده و ارزشهای آن را کتمان کنم؛ غرض توجه به کلام اساتیدی است که در ادامه به آن اشاره میشود.
متنی که در زیر آمده از دکترمحمدباقر تاجالدین، در توضیح و تایید جملات دکترفردین علیخواه است که هر دو از اساتید حوزه جامعهشناسی هستند.
«چندی پیش در نوشته یکی از دوستان جامعهشناس بهنام دکترفردین علیخواه خواندم که روان شناسی گرایی در جامعه ما میخواهد راهحلی برای نابرابری اجتماعی گسترده باشد و صداوسیما هم مرتب از روانشناسان دعوت میکند که برای جامعه نسخههای فردی بپیچند و تنها بر توانمندیهای فردی تکیه و تاکید کنند تا از پس انبوهی از مشکلات خویش برآیند، بدون توجه به ساختارها و الگوهای فرهنگی و اجتماعی بیمار و رنجوری که هر روز افراد جامعه را رنجورتر و بیمارتر میخواهند.
افسوس که عموما جای جامعهشناسان در این بحثهای مهم خالی است.
این دوست، حقیقتا نکات نغز و خواندنی گفتند و در تایید گفتههای ایشان من نیز متن زیر را بنا بر بضاعت اندک خویش نوشتم.
«روان شناسی گرایی جریانی است که کوشش میکند تمامی مشکلات و گرفتاریهای فرد و جامعه را بر عهده خود فرد بگذارد و راهحل تمامی این مشکلات را نیز در فرد و توانمندیهای او جستوجو کند.
بهعبارت دیگر، روانشناسیگرایی دیدگاهها، رفتارها و عملکردهای منفی، نادرست و غیرعقلانی فرد از یک سو و تنبلی، سستی، کمکاری و بیانگیزگی او از سوی دیگر را از جمله عوامل مهم عقبماندگی، فقر و یا محرومیت فرد تلقی میکند.
همانگونه که ملاحظه میشود روان شناسی گرایی همه موانع موفقیت و پیشرفت فرد را در خود فرد جستوجو میکند و بر این اساس معتقد است تا خود فرد نخواهد و اقدام نکند هیچ اتفاق مثبتی هم در زندگی او رخ نمیدهد.
در یک نگاه کلی شاید این دیدگاهی که روانشناسیگرایی ارائه میکند چندان نادرست هم نباشد و حقیقتا باید گفت انسان دارای توانمندیهای فردی فراوانی است که در صورت بروز و ظهور این توانمندیها میتواند به اهداف مهمی دست پیدا کند.
اما در نقد این دیدگاه باید گفت انسان در خلا زندگی نمیکند، بلکه موجودی فرهنگی و اجتماعی است.
توانمندیهای انسان درون جامعه و فرهنگی که در آن زندگی میکند هم میتواند فرصت بروز و ظهور پیدا کند و هم سرکوب شود.
گویی روانشناسیگرایی به این نکته مهم و بنیانی توجه ندارد که رفتارها و عملکردهای فرد و حتی ذهن و اندیشه او تا حدود زیادی محصول الگوها و ساختارهای جامعه و فرهنگی است که در آن متولد شده و تربیت یافته است.»
پس از خواندن این متن، با نوشته دیگری در کانال جامعهشناسی بهنقل از کتاب «بیهوده» اثر کریستین بوبن مواجه شدم و همان متن را در اینجا اضافه کرده تا تاملی بر هر دو نوشته باشد.
«روانشناسها چنان راحت تجویز میکنند گذشته را کنار بگذارید! یا به گذشته فکر نکنید! که گاهی با خودم میاندیشم شاید آنها در دنیای ما و با عواطف انسانی زندگی نکردهاند!»
گذشته شامل لحظاتی است که ما آنها را دقیقه به دقیقه زندگی کردهایم، آنقدر که ناخودآگاه به حافظهمان چسبیدهاند و به شکل عضو ثابتی از زندگی درآمدهاند که بدون آن حافظه لنگ میزند! مثل این که از شما بخواهند معدهتان را درآورید و بدون آن زندگی کنید!
نمیشود! چون حیاتتان بدان وابسته است».
به یاد دارم سالها پیش وقتی در حال گذراندن واحد عملی یکی از دروس خود در بیمارستان روانپزشکی رازی(امین آباد) بودم، بهصراحت با آنچه مشکل ساختار از سوی جامعهشناسان تلقی میشد، مواجه میشدم.
چرا که هر بار بیماری بهدلایل متعددی به بیمارستان آورده میشد و پس از یک دوره دارو و درمان، رفتارهایش بهنحوی کنترل میشد، انتظار آن میرفت چنان چه به محیط برگردد، بهزودی باز با بحرانها مواجه شود و مجدد به بیمارستان بازگردانده خواهد شد.
شاید در این رهگذر، فردی به توانایی کنترل خویش میرسید و شاید هم نه! حتی به یاد دارم برخی از بیماران که به خوبی بر احوال خود آشنا بودند وقتی خود را در معرض حملات روحی میدیدند، از اعضای خانواده خود میخواستند تا او را به بیمارستان برسانند!
اما این چرخه معیوب را چه کسی پاسخ خواهد داد، روانپزشک؟ مشاور؟
و رواندرمانگری که فارغ از مسایل اجتماعی است؟
یا جامعهشناسی که سخت درگیر لایههای تو در توی جامعه و ساختارهای آن قرار گرفته و ساحتهای متعدد انسان را نادیده میگیرد؟!
این میان چه چیزی و چه کسی قرار است قربانی دیگری شود، فرد و فردیت یا جامعه و اجتماع!؟
وقتی در گوشه و کنار این جامعه، ساختارهای جامعه بر الگوهای فردی قرار دارد و هر کس به نوبه خود میآموزد که باید گلیم خودش را از آب بیرون بکشد، روان شناسی گرایی کجا بود!؟
جامعهایی که در آموزههایش به تقدم فرد بر جمع دامن زده است، سرمایههای اجتماعی آن یکی پس از دیگری در معرض فرو ریختن است، روانشناسیگرایی کجا بود؟!
وقتی روانشناسی بهعنوان رشتهای غیرضروری در هر لحظه میرفت که از آموزش عالی حذف شود!
اغلب شنیدهایم یکی از ویژگیهای رفتار ایرانیان، روحیه فردگرایی است.
شایسته است علوم مختلف انسانی به بررسی لایههای تو در توی این اجتماع و بررسی عمیقتر ساختارهای اجتماعی و روانی آن برآید.
آیا وقت آن نرسیده است در بازار پر سروصدای برخاسته از هر سویی کمی به لایههای زیرین جامعه برآییم و زیر یک چتر فرهنگ گامی بهسوی یکپارچگی برداریم؟
جایی برای تعامل همه اندیشهها و همه علوم در فرایندی بین رشتهای و فرارشتهای قرار دهیم؟!
چه بسا این رفتار ما نیز از همان روحیه فردگرایی نهفته در ناخودآگاه جمعیمان است که باز تنها از منظر خود حرفی به میان آوردهایم، روحیه فردگرایی که در من یا شما قرار دارد!
دکترمهشید رضویرضوانی