آنچه در شرایط اجتماعی و اقتصادی جامعه ایران رخ مینماید، در مسیر پرالتهابی است که میتواند هر فردی را با میزانی از آگاهی و ناآگاهی با خود پیش ببرد. سهم هوشیاری و تسلط ما بر خودمان در این میان چیست؟!
نوشتاری که در ادامه میآید بیان نگاه تحلیلگرایانه جامعهشناسی بهفضای میان زندگی و دین در افراد است.
«خواستههای مادی و معیشتی بهصراحت بیان میشوند، و وجاهت اخلاقی و معنوی پیدا میکنند. پیش از این نیز، در بنیاد بسیاری از اعتراضات و جنبشهای اجتماعی، خواستهای مادی و معیشتی وجود داشت. اما آنچه مادی بود به صراحت بیان نمیشد، ترجمه میشد به زبانی اخلاقی و همان زبان، بنیاد مادی اعتراضات را لاپوشانی میکرد.
اصولا زبان صریح مادی، یک زبان خصوصی بود. بهکرات میشنیدی بسیاری در یک گفتوگوی رودررو، از بیکاری، گرسنگی، فقر و کمبود مادی بنالند. اما هم او که در گوش تو از دشواریهای زندگی مادی مینالید، وقتی در یک اعتراض سیاسی شرکت میکرد، از عدل امام علی(ع) میگفت، از قیام امام حسین(ع) دفاع میکرد و به یزید و معاویه حمله میبرد. زبان اعتراض نمادین و انتزاعی و کلی بود. متکی بود بر ذخایر معنوی که در انبار دین یا ملیت یا هر سرمایه اجتماعی و فرهنگی دیگر اندوخته بود.
خواست مادی و دنیوی، به خودی خود وجاهت نداشت، چندان که ذهنیت عمومی را بسیج کند و بهصراحت بیان جمعی پیدا کند.
در اعتراضات پراکندهای که طی ۷-۸ ماه اخیر در ایران جریان دارد، شاهد تحول تازهای هستیم. مردم بهصراحت از گرسنگی، فقر و بیکاری میگویند، از حقوق پایمال شده، از افزایش حقوق صنف خود سخن به میان میآورند و خواهان افزایش امکانات مادی زندگی روزمرهشان هستند. بدون هیچ واسطه، بدون هیچ نماد و واسطهگری زبان اسطورهای یا نمادین.
این تحول به این معناست که زبان اسطورهای و نمادین وزن پیشین خود را از دست داده است. مهمترین زبان نمادین در فضای فرهنگی جامعه ایرانی «دین» است. جمهوری اسلامی، طی چهار دهه، زبان و سرمایههای کلام دینی را خصوصی کرده است. به این معنا که آن را برای همبستگی جمع وفادار به خود مصادره کرده و آن را از دسترسی عموم مردم بیرون برده است. در نتیجه خواستهای ملموس مادی، عریان و بدون واسطه هیچ زبان میانجی به میان آمده است.
حال نفس بیکاری، نفس تبعیض مادی، خود گرسنگی و فقدان سرمایه مادی، بی میانجی، اعتراض برمیانگیزد و جمعهای انسانی را بسیج میکند. این اتفاق تازهای است و خبر از دنیایی تازه میدهد. خوب دقیق شویم، این دنیای تازه واقعا فاقد بنیاد اخلاقی و هنجاربخش نیست. بنیاد هنجاربخش و اخلاقی کننده این دنیا، خود زندگی و تداوم زندگی است. زندگی خود موضوعیت پیدا میکند بیمیانجی هر آنچه که بخواهد به آن معنا و جهتی اخلاقی عطا کند. خودش و تداومش هنجار تلقی میشود، بسیج میکند و عالمی ویژه خلق میکند.
پیشترها دین چنان اقتدار و نیرو داشت که زندگی تنها بهشرط انطباق با آن اهمیت داشت. زندگیها از دست میرفت و فدا میشد تا دین برپا بماند. اما اینک خود زندگی یک مبنای هنجاربخش است. حال این دین است که اگر بخواهد کسب اعتبار کند باید نسبت خود را با زندگی روشن کند. این ماجرا به دین خلاصه نمیشود همه سرمایههای اجتماعی، فرهنگی و کلامی تابع چنین حکمی هستند. زندگی و تداومش، بر صدر نشسته و همه سرمایهها باید ثابت کنند خدمتگزاران خوبی برای آن هستند و الا از اعتبار خواهند افتاد».
نباید فراموش کرد که انسان موجودی یکپارچه است که بخش عظیمی از رفتارهای او در هالهای از ابهام و روشنی قرار دارد. مدیریت عواطف و اندیشه یک انسان دشوار است، چه برسد به مدیریتی کلان بر جامعهای چندبعدی چون جامعه ایران و ایرانی!