به گزارش روابط عمومی موسسه فرهنگی هنری ماهشیدخرد، یکی از مهمترین شاخصههای دنیای مدرن مواجه با «دیگری» است و در نهایت به بررسی «خود» و مفهوم خود برمیگردد.
خصلت دگربینی و دگرسازی یکی از خصلتهای تاریخی گفتمانهای مسلط بر جامعه ایرانی در دوران مختلف بوده است.
ایران با دارا بودن بیش از دو هزار سال تاریخ مکتوب و برخورداری از پشتوانههای میراث فکری در قالب متون مختلف دینی، سیاسی، فرهنگی دور از انتظار نخواهد بود که از جنبههای گوناگون در ادوار مختلف نگاهی به خویشتن و عملکرد خویش نسبت به دیگری داشته باشد.
در ۲۵ سده پیش، بیگمان نیاکان ما از دید فرهنگ و تمدن در آن زمان به جایگاهی رسیده بودند که امروز بسیاری از مردم جهان راه درازی را برای رسیدن به آن در پیش رو دارند.
منشور کوروش هخامنشی، کهنترین بیانیه حقوق بشر شناخته شده جهان و سند سربلندی ایرانیان از همزیستی آشتیجویانه و گرامی داشت باورها و اندیشههای همه مردمان زیر پرچم در هنگام بنیادگذاری نخستین امپراتوری جهان است.
وجود اینکه منشور کوروش را «نخستین اعلامیه حقوق بشر» میدانند، این فرمان فرایند فرهنگ ایرانی بوده است.
فرهنگی که هرگز دستور به غارت و آدمکشی و ویرانی نداده است، فرهنگی که سرچشمه آن «اندیشه، گفتار و کردار نیک» بوده است.
سرافرازی نخستین بیانیه جهانی حقوق بشر نهتنها برای کوروش و فرهنگ کشوری است که در اندیشهنیک و کردارنیک بوده است، بلکه ارمغانی است از سرزمین ایران برای جهانی که از جنگ و خشونت خسته است و از آن رنج میبرد.
منشور آزادی کوروش نشان کاملی است در خاستگاه اندیشه ایرانی
وجه حقوق بشری منشور کوروش در کنار دیگر وجوه اثر تاریخی دیگر، اطلاعات ارزشمندی به ما میدهد.
با این وجود، تصور این که «خود» دقیقا چه معنایی دارد و مفهوم خود چیست کار بسیار دشواری است.
میشل فوکو با تبارشناسی درباره «خود» معتقد است: مفهوم خود در زمانهای مختلف موضوع مصداقهای متفاوتی بوده است؛ برای مثال، او بهتفاوت زندگی یونانیان و انسان مدرن پس از رنسانس میپردازد.
و معتقد است «خود» در تفکر انسان یونان باستان، بیشتر شهر و جامعهاش را دربرمیگیرد.
و انسان یونانی کمتر دغدغه «خود» و بیشتر دغدغه نحوه زندگی کردن را داشته است و تنها پس از رنسانس است که انسان بهخاطر خودش مرکز امور قرار میگیرد.
با این معنا انسان در گذشته اندیشه و عملش حول محور جامعهاش و در عصر حاضر حول محور خودش قرار میگیرد.
در جایی که «خود» موضوع شناخت باشد، اغلب تلاش میشود از آن آشنازدایی شود.
در فاصلهای دورتر از خود، بهتر میتوان زوایای پنهان و آشکار آن را شناخت؛ برای مثال، منتسکیو در نامههای ایرانی خود، برای یافتن درکی عمیقتر از فرهنگ و جامعه فرانسه عصر خود، این جامعه را از دید دو ایرانی- از جامعهای دیگر تشریح میکند.
در کنار مفهوم خود ، مفهوم «دوستی» نیز وجود دارد .
جورجیو آگامبن در تبارشناسی که از مفهوم دوست ارائه میدهد، بهدنبال فهم مضمون دوستی در فلسفه غرب است.
او از ارسطو نقل قول میکند «دوستان دوستی وجود ندارد» و در آن عنصری از تضاد وجود ندارد و در واقع دوست یک من دیگر نیست؛ بلکه نوعی دیگربودگی درون ماندگار برای خود بودگی است.
از دید امانوئل لویناس، فیلسوف لیتوانیایی الاصل، نفس من، چون به دیگری مینگرد، به او احساس مسئولیت میکند و از اینجاست که رابطه اخلاقی شکل میگیرد.
لویناس بر این نظر است که در اولین ارتباط با دیگری، مسئولیتی در برابر او شکل میگیرد که منجر بهنوعی احساس ایثار، بدون توقع هر پاداشی است، زیرا دیگری به من ارجحیت دارد.
سرانجام مفهوم دیگری مطلق، نزد لویناس مواجه شدن با خدا است و این چنین میشود که ما در مقابل خداوند نیز دارای مسئولیت هستیم.
آن چه مشخص است، شناخت خداوند تنها شناختی است که از رابطه میان انسانها برمیخیزد.
او حوادث قرن اخیر، همچون جنگ، یهودیستیزی، برخورد تمدن و … ناشی از غفلت از دیگری میداند. دیگری که بدل به چهره بیچهره شده است.
این دگراندیشی و چهرهبهچهره شدن ما را بهصلح و عدم خشونت فرا میخواند. این پیام اصلی فلسفه دگربودگی لویناس در عصر خشونتها و برخورد تمدنهاست.
در چارچوب همین در هم شکستن مرزهای خود و دیگری آرتور ریمبود، شاعر فرانسوی این ایده را مطرح میکند که «من همان دیگری است».
همانطور که فریدریش نیچه در حکمت شادان نوشته است: شما همیشه آن فرد دیگر هستی.
میشل فوکو و پستمدرنها هم استدلال کردهاند که روند دیگرسازی برای دستیابی به دستور کار سیاسی خاص با هدف سلطه صورت میگیرد.
همچنین سیمون دوبوار، در «اخلاق دو سویگی» خود، دیگری را درباره رابطه ساخته شده میان زن و مرد توضیح میدهد و معتقد است زنان همیشه بهعنوان دیگری و بهعنوان کسی که مرد نیست، جایگاه نابرابری داشتهاند.
از نظر دکتر تاجیک در هر جامعهای (ما) و (آنهایی) وجود دارند که برخی مواقع در موضعی مخالف یکدیگر قرار میگیرند.
دگرها، برعکس خودیها که نگرش مثبت به نظم و نظام موجود دارند، منفیگرا هستند.
دگرها چیزهایی را میپسندند که خودیها نمیپسندند و نمیپذیرند. اما درعینحال در همین جغرافیای متمایز، تقارن وجود دارد.
اگرچه این تقارن یک نوع تضاد است. یعنی اگر خودی نباشد دیگری هم وجود نخواهد داشت و متقابلا خودی هم وجود نخواهد داشت، مگر اینکه عرصهای برای دگر وجود داشته باشد که در آن صورت، خودی به دگر معنا میبخشد. به دیگر سخن، غیبت دگر، انکار حضور خودی است.
«من» کسی است که به حالتهای ذهنی خود دسترسی بلاواسطه، مستقیم و خطاناپذیر دارد و در جریان این شناخت احتیاج به هیچ عامل دیگری ندارد و اتفاقا «من» کاملا در ارتباط با «دیگری» است که خود را مییابد و میشناسد.
«من» در کنار «دیگری» معنا مییابد و دیگری بیرون از «من»، بدون هیچ فاصلهای و متصل به آن وجود دارد».
جهان برای همه ما یک «دیگری» بزرگ است، یک «دیگری» بیشمار که در آن عوامل مختلف جا گرفتهاند؛ از نیروهای معنوی گرفته تا اشیا، آدمها و … این باوری است که همواره در تاریخ تکرار شده است.
همچنین «دیگری» فرهنگ و تاریخ را میسازد و دیگران امروز چه بخواهند و چه نخواهند دیگران پیشین را خواهند ساخت.
از این رو، «من» یک موجود منفرد نبوده و وابسته به همه انسانها است.
این «دیگری» کیست و چه جایگاهی برای «خود» مییابد؟ پرسشی است که ما را بهاهمیت فرایند فرهنگی شدن یا بهتعبیری شکلگیری شخصیت افراد جامعه میرساند.
دکتر مرجان خودی
دکتر مهشید رضویرضوانی